من می روم ز کوی تو و دل نمی رود

گفتی خاموش کن فانوس آشنایی را

گفتم شب بسی تاریک است می خواهم چشمانت را ببینم

گفتی که برو هر چه بنفشه هست با خودت ببر 

 گفتم دلم نمی آید بنفشه ها آیه های بهاری اند

گفتی بهار تو دل گرفته  است آنرا نمی خواهم  من به دنبال بهار ابدی هستم .

گفتم نغمه عاشقانه ای بخوان که با خود به یادگار ببرم

گفتی نفس هر سپیده و طنین هر باران یادگاران منند

گفتم پنهان نمی کنم اشکهایم را که برای توست

گفتی برو و راز این اندوه را با خودت ببر

گفتم هر چه هست با خودم خواهم برد چز جای پای عاشقم که بر خاک آستانه توست

گفتی جای پای عاشق برای من ماندنی نیست بارانی آنرا با خود خواهد شست

گفتم یاد تو دلنشین است و دل من بیقرار بگذار با لبخندت این یاد را جاودانه کنم

گفتی که لبخند من نقش بند جامی  است که آنرا تو یکسره به کام فرو می بری

گفتم بگذار که آخرین غزلم را به نام تو بسرایم

گفتی بسرا غزلت را و تیز برو

گفتم من می روم ز کویت و دل نمی رود

گفتی دل من از تو و از هر چه هست خسته است                                                                           

                                                                                                      

دلا یک دم رها کن آب و گل را

ما چو ن دو دریچه روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

 

عمر آینه بهشت اما ...آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون نه ماه جادو  کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد

من هنوز کودک توام . گوش تیز کرده ام  صدای لالایی تو را می خواهم . بخوان نام مرا که اینجا شب بسی تار است .امید دارم که کودکت را  بازیابی

.

اکنون  تابستان است و چه تابستانی بگذار برای یک بار هم که شده گمان کنم که اینجایی.می دانم که این گرما گرمای تو نیست. گرمای تو بوی یاسی را دارد که مادر در کنار پنجره اتاق کاشته بود . می توانی برای لحظه ای آنرا حس کنی ؟

صدای کیست که می گوید باز تو رویایی شدی بو را نمی شود به یاد آورد . ولی من می گویم که میشود هر چند کوتاه ولی می شود .خصوصأ اگر بخشی از وجودت را جا گذاشته باشی.

و اما نیمی از من  در تابستان آن خانه که پر از هیاهوی کودکانه بود جا ماند . آن هیاهو که ظهرهای تابستان باید قورتشان می دادیم مبادا که مادر از خواب بیدار شود . عجب خوابیدنی بود که صدای برنامه تک نوازی رادیو را نیز گوش می داد.مادر هم خواب بود و هم بیدار.

تو خود نیز می دانی که همیشه و همه جا در جستجوی بوی توام .هوای تو هوایی است که می خواهم در آن عاشقانه بمیرم.

و چه حقیرند عاشقانه ترین ترانه های این دیار برابر غزلی که نام تو شاه بیت آن است.

خورشید اینجا دارد غروب می کند به پشت سرم نگاه می کنم  صدای لالایی تو را می شنوم  کدامین ترانه می تواند این چنین آرام کودکی را به خواب برد.

من هنوز کودک توام . من همیشه کودک توام.

 

 

جان جانان

 

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست

وانکه بیرون کند از چان و دلم دست کجاست

 

وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم

وانکه سوگند و من و توبه ام اشکست کجاست

 

وانکه جانها به سحر نعره زنانند از او

وانکه مارا غمش از جای ببرده است کجاست

 

جان جان است وگر جای ندارد چه عجب

انکه جا می طلبد درتن ما هست کجاست

 

غمزه چشم بهانه است وزان سو هوسی است

وانکه او در پس این غمزه دلم خست کجاست

 

پرده روشن دل بست و خیالات نمود

وانکه در پرده چنین پرده دل بست کجاستپ

 

عقل تا مست نشد چون وچرا پست نشد

وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست 

                                                                مولانا رومی بلخی