عاشقانه خاموش

 

من از دیار بغض آلود ناگفته ها می آیم 

  از وادی دشتهای بی مهتاب  

 از سرزمین ترانه های بی صدا 

 من پیام آور حدیث عاشقانه ای هستم 

 که شاعران غزلی برای آن نسرودند 

هیچ خنیاگری آوازی برای دلتنگی اش سر نداد  

 و بر قامت بلند تنهاییش  جامه ای دوخته نشد  

 من پیام آور دلداده از یاد رفته ای هستم 

که آتش شبانه خانه اش بی تو به خاکستری سرد نشست. 

 

                                                                       

مستی سلامت می کند .....

مستی سلامت می کند  پنهان پیامت می کند 

آنکو دلش را برده ای جان هم غلامت می کند 

 

یاران و همدلان عزیز 

 

مدتی بود که بنا بر دلایل شخصی سعادت حضور با شما بودن را نداشتم .پیام های دوستی شما نازنینان به دستم رسید همه انها سرشار بود از بوی خوش دوستی که همه را بوئیده و بر دیده نهادم .  

و اما .........ایام شتابان در گذرند  گاهی همچنان که لب جو نشسته و گذر عمر را تماشا می کنم دست دراز می کنم تا دامانش را بگیرم و بگویم : کمی آهسته تر ! ولی زمان چون ماهی لغزنده ای از  سر می خورد و دستم خالی می ماند اینجاست که یاد خیام می افتم که :  

 .......... از عمر شبی و هفته ای و ماهی و سالی گذشت و تو از آن بی خبری!!!! 

 

پاییز زود رس اینجا (که البته من شکوه ای از زود رسیدنش ندارم ) با آنهمه دل انگیزی اش زمانی رسید که من سخت گرفتار کارها بودم و نتوانستم خوش و بش خود را با این عروس هزار رنگ به قلم بیارم . 

سوز سرد زمستانی را میشود کمی حس کرد ولی کرشمه رنگهای زرد و نارنچی و قرمز اجازه خودنمایی به زمستان نمی دهد و در حیاط خانه من هنوز هستند گلهایی که در برابر سرمای زمستان مقاومت می کنند و هم چنان زیبا و پر شکوه سینه در برابر سوز و بارنهای سوزنی  این دیار  سپر کرده اند.و تا جایی که کارد به استخوانشان نرسیده  بر پا ایستاده اند  تا من هر روز آنها را ببینم و به این همه زیبایی و مقاومت آفرین بگویم و شاید هم کمی بخود بیایم . 

 

عزیزان دلتنگ همه شما هستم و با کمال خوشحالی بی صبرانه به سرای شما سر می زنم و با خواندن گفتارتان جانی تازه می گیرم . 

 

مهرافزون  

ترجمه ای از شاملو

 

 

پس از سفرهای بسیار  

و عبور از فراز وفرود امواج این دریای طوفان خیز   

 برآنم که در کنار تو لنگر افکنم 

 بادبان برچینم  

 پارو وارهانم  

 سکان رها کنم 

 به خلوت لنگرگاهت در آیم  

 در کنارت پهلو گیرم 

 آغوشت را بازیابم 

 استواری امن زمین را زیر پای خویش