مستی سلامت می کند .....

مستی سلامت می کند  پنهان پیامت می کند 

آنکو دلش را برده ای جان هم غلامت می کند 

 

یاران و همدلان عزیز 

 

مدتی بود که بنا بر دلایل شخصی سعادت حضور با شما بودن را نداشتم .پیام های دوستی شما نازنینان به دستم رسید همه انها سرشار بود از بوی خوش دوستی که همه را بوئیده و بر دیده نهادم .  

و اما .........ایام شتابان در گذرند  گاهی همچنان که لب جو نشسته و گذر عمر را تماشا می کنم دست دراز می کنم تا دامانش را بگیرم و بگویم : کمی آهسته تر ! ولی زمان چون ماهی لغزنده ای از  سر می خورد و دستم خالی می ماند اینجاست که یاد خیام می افتم که :  

 .......... از عمر شبی و هفته ای و ماهی و سالی گذشت و تو از آن بی خبری!!!! 

 

پاییز زود رس اینجا (که البته من شکوه ای از زود رسیدنش ندارم ) با آنهمه دل انگیزی اش زمانی رسید که من سخت گرفتار کارها بودم و نتوانستم خوش و بش خود را با این عروس هزار رنگ به قلم بیارم . 

سوز سرد زمستانی را میشود کمی حس کرد ولی کرشمه رنگهای زرد و نارنچی و قرمز اجازه خودنمایی به زمستان نمی دهد و در حیاط خانه من هنوز هستند گلهایی که در برابر سرمای زمستان مقاومت می کنند و هم چنان زیبا و پر شکوه سینه در برابر سوز و بارنهای سوزنی  این دیار  سپر کرده اند.و تا جایی که کارد به استخوانشان نرسیده  بر پا ایستاده اند  تا من هر روز آنها را ببینم و به این همه زیبایی و مقاومت آفرین بگویم و شاید هم کمی بخود بیایم . 

 

عزیزان دلتنگ همه شما هستم و با کمال خوشحالی بی صبرانه به سرای شما سر می زنم و با خواندن گفتارتان جانی تازه می گیرم . 

 

مهرافزون  

نظرات 4 + ارسال نظر
خیزران شنبه 25 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:16 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

سهیلای عزیز
سلام
دیشب که کامنت شما را دیدم بسیار خوشحال شدم این برای من جای بسی خوشبختیست که شمادوباره به کاروبلاگتون دارید میرسید تاثیر دنیای مجازی از دنیای حقیقی بیشتره !چونکه آدم با حدناچیزی از دانستنی ازکسی اونو به دلخواه خودش بازسازی میکنه وطبیعتا دراین بازسازی سنگ تموم هم کارمیزاره بنابراین دوستی بسیار دلخواه خودش میسازه اینه که تاثیرش عمیق تو ذهن میمونه ووقتی به علتی ازش کم خبرداری مدام تو ذهنت رژه میره به هرحال خوشحالم که سلامتی وخوشحالم که اوضاع به حالت اول برمیگرده.
منهم تاتوانستم پائیزرا درخیزران گرامی داشتم جای شما خالی همچنان دربرگهای دیگر خیزران هم مثل (ماهتاب وخورشید)عکسهائی از پائیز وطن را زده ام وباز میزنم
باری خوشحالم که سلامتی
باادب احترام ومحبت بیکران

درود ژانوس عزیزو

من هم از دیدار نوشتارهای شما خوشحالم .محبت و دوستی شما چه در دنیای مجازی و غیر مجازی همیشه شامل حال من بوده و از این دنیای مجازی هم باید تشکر کنم که یاد ها چنین شفاف در اذهان باقی می مونه .البته و صد البته این از صفای درون شماست .

برقرار باشید.

پیمان سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام سهیلا جان

کجایی خانم ؟ ... بی خبر ... اینهمه مدت ؟

دلمون برات خیلی تنگ شده بود دیگه از دلتنگی که گذشته بود خیلی نگرانت شده بودیم
به هرحال خوشحالم از برگشتت خیلی ، همواره پاینده باشی نازنین و

همیشه خندان و شاد باشی امیدوارم کارات هم به انجام رسیده باشه

پیمان جان از دیدن کامنت شما خوشحالم حق با شماست مدتی غایب بودم به دلایل گرفتاریهای کاری و زندگی . و خوشحالم که باز میان دوستانم هستم .

با مهر

دلسپرده چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.delsepordeye-to.blogfa.com

تو را به جای همه زنانی که نشناختم دوست دارم .

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم .

برای خاطر عطر نان گرم

و برفی که آب می‌شود

و برای نخستین گل‌ها

تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم .

تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم .

بی تو جز گستره‌ یی بی‌کرانه نمی‌بینم

میان گذشته و امروز.

از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم

می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم

راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست

به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

می‌اندیشی که تردیدی اما تو تنها دلیلی

تو خورشید رخشانی که بر من می‌تابی هنگامی که به خویش مغرورم

سپیده که سر بزند

در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید

شبیه آنچه در بهار بوئیدیم .

پس به نام زندگی

هرگز نگو هرگز. . .

" پل الوار "

دل سپرده نازنین

خیلی دلم برایت تنگ شده بود خیلی خیلی از دیدن نام زیبا و شعر بسیار زیبایی که نوشتی خوشحا ل شدم بزودی به آشیانه ات سر میزنم.

با مهر فراوان

دل سپرده جمعه 1 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:52 ق.ظ http://www.delsepordeye-to.blogfa.com

گر دست رسد در سر زلفین تو بازم

چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست

در دست سر مویی از آن عمر درازم

دل سپرده نازنینم

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم

مشتاق به سرای تو می آیم.

مهر افزون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد