میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد

 

نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می گسترد

آن که نهال نازک دستان اش

از عشق خداست

و پیش عصیان اش

بالای ‌جهنم ا

پست است

آن کو به یکی آری می میرد

نه به زخم صد خنجر

و مرگش در نمی رسد

مگر آنکه از تب وهن

دق کند.

قلعه عظیم

که طلسم دروازه اش

کلام کوچک دوستی ست.

انکار عشق را

چنین که به سرسختی پا سفت کرده ای

دشنه‌‌یی مگر

به آستین اندر

نهان کرده باشی.

که غاشق

اعتراف را چنان به فریاد آمد

که وجودش همه بانگی شد.

نگاه کن

چه فروتنانه بر درگاه نجابت به خاک می شکند

رخساره ئی که توفان اش

مسخ نیارست کرد.

چه فروتنانه برآستانه تو به خاک می افتد

آن که در کمزگاه دریا

دست حلقه توانست کرد.

نگاه کن

چه بزرگ وارانه در پای تو سر نهاد

آن که مرگش میلاد پر هیاهو ی هزار شه زاده بود.

نگاه کن!

 

طی پانزده سال گذشته ی با درگذشت بزرگان ادب معاصر  چامعه ما و همه پارسی زبانان دچار ضایعه بزرگی شدند.

زنده یادان :سیاوش کسرایی٬نادر نادرپور٬حمید مصدق٬احمد شاملو٬فریدون مشیری٬حسین منزوی٬نادر ابراهیمی در  دو دهه اخیر از رفته گان این راه بودند.

۳مرداد ماه برابر با ۲۳ ژوئیه سالروز درگذشت احمد شاملو است که هشت سال پیش در تهران درگذشت.

وصف و بیان کارهای ارزنده احمد شاملو پیشتر از این ها گفته شده . علاوه بر خدمات ارزنده وی دو ویژگی در شاملو قابل تقدیر است :

شهامت او و اینکه شاملو به شعر نو فارسی بعد جدیدی بخشید.

 اگر چه نه از او و نه دیگر برجستگان هنر و ادب و فرهنگ فارسی  توسط آنان که بضاعتش را دارند قدر دانی کامل و شایسته ای نشده و نمی شود ولی دوستدارانشان با همه کمی ها و کاستی ها یاد آنان را گرامی می داردند .

دعوا بر سر اموال باقی مانده از شاملو دعوای سر لحاف ملا نصرالدین است چرا که آنچه از او بچا مانده هزاران هزار بار ارزنده تر از لوازم شخصی اوست و متعلق به شخص خاصی نیست که تعلق به همه دوستداران وی و آثار او در زمینه ادب پارسی دارد . و آن چیزی نیست جز اندیشه و راه شاملو .

 ای کاش که میشد در زمان حیات چنین عزیزانی آنان را قدر بدانیم.و گفتنی ها و همدلی ها را به قول شاملو در پستوی خانه پنهان نکنیم .

یادش گرامی .

در کوچه سار شب

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

 

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

 

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

 

گذرگهی است پر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

 

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود

که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند

 

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند!

 

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

                                                       هوشنگ ابتهاج

 

 

 

 

 

 

بخوان دوباره این دلم هوای عاشقانه کرده

من قامت بلند تو را در قصیده ای

چون نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم

 

 

شب فرا می رسد و دوباره این صیاد پیر  هوای صید خورشید دارد .صدای آوازی نمی آید.

سکوت آرام و با وقار فرمانروای خانه کوچک من می شود .

 شب فرا می رسد  آهسته و چشمان من در جستجوی ستاره ای در بیکران آسمان این دیار و

دلم در جستجوی آرزوی گم گشته ای .

بگذار دروازه دلم را باز کنم و حقیقتی را که همیشه به دل داشتم به زبان بیاورم :

دلم برای تو تنگ است !!!!!

آمده بودی که مرهمی باشی ولی رفتی و زخمی شدی که آن را التیامی نیست و گذشت زمان این زخم را کهنه تر می کند.

آن مهربانی که در تو بود دوباره مرا وسوسه می کند . راستی آن مهربانی هنوز در تو هست؟

افسوس غروری که فکر می کردم بی رنگ شده باشد نمی گذارد دوباره آن را تمنا کنم. 

 امروز دلم تنگ است و می دانم که نیستی این را نیز می دانم که شادی تو و اندوه من از یکدیگر جدا نیستند. بین این دو پیمانی ناگسستنی است شادی تو آن جامی بود که اشکهای من آن را پر کرد مگر نه آنکه تو در دل آرزوی آن را داشتی دیدی که آخر خالصانه تقدیمت شد.

تو دوست داشتی که چون همه در آسمان خیالت پرواز کنی اما تو از پرواز ترسیدی و من از ساکن بودن . خواستم که این ترس را از دلهایمان برانم اما نشد.ما هر دو سزاوار پرداخت بهای سنگینی هستیم که از ترس نصیبمان شد.

و اما اینک آن کسی که هر روز پنجره را می گشاید تا تنهاییش هوایی بخورد بی گمان تو نیستی کسی است که سخت دلتنگ است.

دلم سخت تنگ صدای آوازه خوانی است که در کوچه ها و پس کوچه ها آواز عاشقانه سر دهد.