مزورد درخت

ترجیج می دهم که درختی باشم

در زیرتازیانه کولاک و آذرخش

با پویه شکفتن و گفتن

تا

رام صخره ای

در ناز و در نوازش باران

خاموش از برای شنفتن.

                                       شفیعی کدکنی

نظرات 10 + ارسال نظر
فرزاد سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:25 ق.ظ http://delshodehgan.blogsky.com

سلام
من این شعر استاد رو عاشقشم
واقعا انتخابتون حال داد
از خودتون میشه بیشتر بنویسید؟

سلام فرزاد عزیز

ممنون که به من سر زدی . چشم حتمآ سعی می کنم که بیشتر فعال باشم کمی سرم شلوغ بوده در اولین فرصت دوست نازنین .

خیزران سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ق.ظ http://kheyzaran.blogsky.com


سهیلای عزیز
سلام
امیدوارم حالت خوب باشد
وقتی از پست دوستی جا میمانم شرمنده میشوم وحالا به شما یک شرمندگی بدهکارم به هرروی میبخشید.قبلا درباره ی ارادتم به سایه برایت نوشته ام .درمورد شفیعی کدکنی هم وکارهای ارزنده ادبیش کیست که ازاندکی شعوربرخورددارباشد واهمیت اورا درکارادبیات معاصر وقدیم ترایران نداند.من خود همیشه بااسم شفیعی کدکنی به یادنسیم وخارش می افتم که اخیرا شیرین آن را دروبلاگش گذاشته بودومن خود قبل ترآن را درپشوتن انتشارداده بودم هم آنجاوهم اینجا آنچه پررنگ است ضرورت آزادی بیان وجایگزینی دیالوگ به جای منولوگ است به نظر میرسد که استاد درشرایطی به سربرده ومیبرد که کفتن راباتاحدتازیانه خوردت ازکولاک سختی هارابه شنیدن تنهاارج میگذاردبه هرحال آنچه برروشنفکران وتولیدکنندگان کالاهای فرهنگی صدساله ی اخیردرایران گذشته فوق العاده غم انگیز وداستان درازدامنیست
باادب احترام ومحبت بیکران

ژانوس عزیز و گرامی با سلام و

همه دوستان نازنینی که اینجا منو مورد محبت خودشون قرار میدهند دسته گلهای گلشن شما هستند و وجود شما همیشه چه دیر بیایید و چه زود گرمی بخش این محفل هست و باعث افتخار من .هر زمان که بیایید صفای قدمتان.

من هم نسبت به اساتید دکتر کدکنی و ابتهاج بسیار بسیار نازنین ارادت خاص دارم و کلام شیوا و شیرین آنها هر حقیقت تلخی را به زیبایی به قلم می کشد.

متاسفانه همانطور هست که گفتید تاریخ صد ساله اخیر این پیام آوران فرهنگ داستان غم انگیزی است .

با سپاس از شما دوست نازنینم.

پگاه سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام سهیلای گرامی

زیباترین صدا،صدای درخت است
که همه عمر از هیچ نمی نالد،
نه از اره آذرخش،نه از نعره تندر
نه از تازیانه باد و نه از سوز خزان
زیباترین کلام،کلام درخت است
که در همه عمر هیچ نمی گوید
و بر پای ایستاده است و دستانش بارورند
برای درخت چه فرق می کند؟
درخت،میوه را به خدا تعارف می کند
با سرانگشتانی که به آسمان برافراشته است
اما کودکان به سنگ از او باز می گیرند
و پیران بر نردبان و جوانان با شکستن شاخه ها
سلام بر درخت که "غرور تملک ندارد"
و هر چه اوراست،به پیشکش می دهد
وحتی اگربه سنگ زنند،می‌بخشد!

با درود و احترام

سلام پگاه نازنین

شعر بسیار زیبایی نوشتی که پر از گفتن بودن . به یاد شعر زنده یاد سیاوش کسرایی افتادم که می گوید:

تو قامت بلند تمنایی ای درخت
...........
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز برق پروا مکن ز رعد
که بر جایی ای درخت

سر بکش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی این یگانه و تنهایی ای درخت.

شاد و سلامت باشی.

farnaz چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:08 ق.ظ http://www.delbast.blogfa.com

سلام دوست من
ممنون که به من سر زدی
بلاگتو خیلی دوست داشتم انقدر که همه ارشیو رو خوندم
موفق باشید

فرناز نازنین سلام

از تو دوست خوب هم ممنون که به بازدید آمدی . امید که باز هم اسم زیبات رو ببینم.

با مهر

مانی پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:14 ب.ظ http://zendani77.blogfa.com

سلام
خوبی؟
آپ کردم [گل]

سلام مانی جان ممنون ازتو حتما به تو سر می زنم.

دل سپرده جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.19tir54.blogfa.com

گر رود دیده و عقل و خرد وجان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از یشان تو مرو

هست طومار دل من به درازی ابد
بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو

گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر و ز هجده هزاران تو مرو

تو زعشق خود نپرسی که چه خوب و دل ربایی
دو جهان به هم بر آید چو جمال خود نمایی
تو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویی
نه مکان ترا نه سویی و همه به سوی مایی
به تو دل چگونه پوید؟ نظرم چگونه جوید
که سخن چگونه پرسد ز دهان که تو کجایی؟

بیتا شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:51 ب.ظ http://bita22af.persianblog.ir

سهیلای عزیز سلام
ممنونم که به صفای قدم خانه را روشن کردی
انتخاب زیبایی هم بود من هم به این معتقدم که باریک راه در جریان حتی اگر از شوره زار و صخره و سنگ هم بگذرد می ارزد به صد هزار من آب راکد
شاد باشی

بیتای نازنین

زنده باشی و سلامت . ممنون که نام زیبای تو دوباره زینت بخش این برگ است.

دل سپرده یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:29 ق.ظ

ای که با سلسله زلف دراز آمده ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
ساعتی ناز مفرمای و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
که به هر حال برازنده ناز آمده ای
آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده باز آمده ای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمده ای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست
مگر از مذهب این طایفه باز آمده ای

ندانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

خیزران یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:42 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com


سهیلای عیز
سلام
دلم هوای توراکرده بود
امیدوارم سلامت باشی
با احترام

سلام دوست بزرگوار م

پیام مهر شما همیشه و در هر صورت به من می رسد .سپاس از لطف شما . شاد و سلامت باشید.

دل سپرده دوشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ق.ظ

دلم این روزها بدجوری گرفته است...
از شعر و جمله و . . . چیزی عایدم نمی شود!!!
فقط
دلم گرفته است . . .

دوست عزیز دل سپرده نازنین

احساس کرده بودم که کمی دلتنگی . دل گرفتگی نیز بخشی از دل سپردگی است .نگران نباش این نیز بگذرد.

برایت آرامش و شادی آرزو می کنم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد