تمنای دل

 انکه می گوید دوستت دارد

خنیا گر غمگینی است که اوازش را از دست داده است

ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری غمگین در گلوی من

عشق را ای کاش زبان سخن بود

انکه می گوید دوستت دارد

دل اندوهگین شبی است که مهتابش را می جوید

ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار افتاب خندان در خرام توست هزار ستاره گریان در تمنای من

 عشق را ای کاش  زبان سخن بود

                                        احمد شاملو

برای تو می نویسم

 

برای تو می نویسم

برای تو که ناباورانه در سایه روشن لحظه های عشق و تردید ناباورانه گم گشتی.

 چه زلال و شفاف بودی وقتی سوگند  عشق می خوردی و چه صادفانه بروی سوگند های دروغین لبخند می زدی.زیبا بودی زمانی که خود را به دست های امن دوست داشتن می سپردی . پرنده پندارت تا دشتهای دور دست دوستی پر می کشید و هوای تازه ان را استنشاق می کرد.چه سرمست بودی چون هر بامداد با کلام  او چشم  گشوده و با پیام او به خواب می رفتی.زندگی شوری داشت در اسما ن ابری نبود ماهتابش نقره گون بود و افتابش ززین.

 اما امروز روز دیگری است ............

هیچ طوفانی در نگرفت هیچ کس خبر بدی نداد زمان همان زمان بود و مکان همان مکان فقط

مرغان صداقت بال و پر ریختند .سوگند ها رنگ خود را باختند هوای تازه دوستی مسموم نفس های ناپاک شد افتاب بی رنگ و ماهتاب تیره گون شد و قلبت اماج تیر بدی ها  گشت. همین و بس .و هیچکس ندانست چرا؟

باران می بارد به پهنای همه زمین و اسمان اما کدامین باران میتواند اتش دل تو را خاموش کند؟

کدامین دست می تواند نوازشگر روح پریشان تو باشد و کدامین کلام ارام بخش قلب شکسته ات.

برای تو می نویسم ...........که صبورانه تلخی نامردمی ها را فرو می بری .

هنوز باران می بارد . اتش درونت کی به خاکستر می نشیند؟

راهی شو نازنین که باید ازدشتهای سرسبز مهربانی به بیابانهای نامانوس و نا خواستنی نقل مکان کنی.راهی شو اینجا دیگر کسی برایت اواز مهربانی نمی خواند هیچ کس نام تو را بر لب نمی راند .به تنهایی خود خو کن.        

 باید از این برزخ بگذری .مگذار که این برزخ خانه ابدی تو باشد .

بیابان را در نور سینه شب را بشکاف خیر مقدم خقاشان را پاسخ مده در تاریکی راه با کسی سخن مگو که ساکنین این بیابان را دلی در سینه نیست اهسته و ارام عبور کن شاید که انطرف دورترها ستاره ای راهبان تو گردد. .شاید که انطرفها صنوبری نام تو را بداند و به لب بخواند.

باران اشک را از صورت بزدا چمدان خاطرات را بربند بندها را ازپا بگشا.

 حالیا برخیز نگو که خسته ای نگو که دیر است . 

راهی شو.

 

 

 

 

 

 .

 

 

قاصدک

 

قاصدک ! هان چه خبر اوردی؟

ازکجا وز که خبر اوردی؟

خوش خبر باشی امّا امّا

گرد بام و در من بی ثمر می گردی.

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیّار ودیاری باری

برو انجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو انجا که تو را منتظرند

قاصدک !

در دل من همه کورند و کرند............. 

 

زنده یاد مهدی اخوان ثالث را با شعر قاصدک شناختم تنها چیری که از او میدانستم این بود که اهل خطه خراسان است .بعدها وقتی صدایش را شنیدم اثر خاصی در من گذاشت غمی در این صدا بود اما خواستنی بود .به دنبال این صدا رفتم هر چند که خاموش شده بود ولی کلام جاویدش را در دیگر اثارش پیدا کردم .اخر شاهنامه یکی از زیباترین انهاست . نام اخوان همیشه در دل دوستدارانش زنده خواهد ماند.

شعر زیبای قاصدک که به اواز استاد شجریان نیز خوانده شده شاید وصف حال خیلی از ما باشد.

به یاد دارم زمان کودکی را که با دیدن قاصدک بی پروا و سبکبال به دنبال ان میدویم تا خبری خوش از ان بگیرم .

ولی قاصدک و قاصدکها خیلی دیر کردند انقدر دیر که در دل من همه کور و کر گشتند.

قاصدک !

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.