-
چه گویم که ناگفتنم بهتر است
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 02:59
یاران و همدلان عزیز دلتنگ همه شما هستم ولی بیش از آن شرمسار از یکایک شما نازنینان .کوتاهی منو ببخشید که سخت گرفتارم . با مهر فراوان سهیلا
-
لاله زار وطن
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 01:12
برای اشکان و تمام اشکا ن های سرزمینم هنگام می و فصل گل گشت و چمن شد در بار بهاری تهی از زاغ وزغن شد از ابر کرم خطه ری رشک وختن شد دلتنگ چون مرغ قفس بهر وطن شد چه کج رفتاری ای چرخ چه بد کرداری ای چرخ سر کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ از خون جوانان وطن لاله دمیده از ماتم سرو قدشان سرو خمیده در سایه گل...
-
از خون جوانان وطن لاله دمیده
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 23:26
خانهام آتش گرفتهست، آتشی جانسوز هر طرف میسوزد این آتش پردهها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو میدوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خندههایام تلخ و خروش گریهام ناشاد از دورن خستهی سوزان میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد! خانهام آتش گرفتهست، آتشی بیرحم همچنان میسوزد این آتش نقشهایی را که من بستم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 22:24
با تشکر از همه همدلان عزیزی که در این مدت به یاد من بودند و کامنت گذاشته بودند .با شرمندگی و پوزش از دیر پاسخ دادن . شاد و سلامت و سرفراز باشید . با مهر فراوان بامدادان
-
من چه سبرم امروز
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 22:04
دست در دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد هم صدا با فرزندان ایران
-
از خدا پرسیدم........
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 23:55
از خدا پرسیدم : خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟ خدا جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر. با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو. ایمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز. شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است فقط اگر بدانید که چگو نه زندگی کنید. مهم...
-
تو را من چشم بر راهم
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 21:33
یاد آن شنبه نوروز بخیر من به دنبال بهار ابدی می گشتم .............. در تاریک و روشن غروب و در آستانه نورزی که در راه است با گلهای بهاری سر از زمین بیرون زده به مناجات نشسته ام بار دیگر با خود می گویم دوباره بهار در راه است . باشد که این بار خدای فروردین نسیم را که پیام آور اشتیاق دلهای خسته است روانه راه تو سازد. نذر...
-
باران
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1387 02:37
باران ! چندان زلال شعر تو امشب آیینه تصور و تصویر من شده ست کاینک به هر چه عشق و ترانه ست دیوان خویش رابه تو تقدیم می کنم. شفیعی کدکنی
-
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 23:02
پر کن پیاله را کین جام آتشین دیری است ره به حال خرابم نمی برد! این جامها که در پی هم می شود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گرداب می رباید و آبم نمی برد! من با سمند سرکش و جادویی شراب تا بیکران عالم پندار رفته ام تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطره های گریز پا تا شهر...
-
عاشقانه خاموش
جمعه 1 آذرماه سال 1387 20:37
من از دیار بغض آلود ناگفته ها می آیم از وادی دشتهای بی مهتاب از سرزمین ترانه های بی صدا من پیام آور حدیث عاشقانه ای هستم که شاعران غزلی برای آن نسرودند هیچ خنیاگری آوازی برای دلتنگی اش سر نداد و بر قامت بلند تنهاییش جامه ای دوخته نشد من پیام آور دلداده از یاد رفته ای هستم که آتش شبانه خانه اش بی تو به خاکستری سرد نشست.
-
مستی سلامت می کند .....
پنجشنبه 23 آبانماه سال 1387 23:30
مستی سلامت می کند پنهان پیامت می کند آنکو دلش را برده ای جان هم غلامت می کند یاران و همدلان عزیز مدتی بود که بنا بر دلایل شخصی سعادت حضور با شما بودن را نداشتم .پیام های دوستی شما نازنینان به دستم رسید همه انها سرشار بود از بوی خوش دوستی که همه را بوئیده و بر دیده نهادم . و اما .........ایام شتابان در گذرند گاهی...
-
ترجمه ای از شاملو
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 23:14
پس از سفرهای بسیار و عبور از فراز وفرود امواج این دریای طوفان خیز برآنم که در کنار تو لنگر افکنم بادبان برچینم پارو وارهانم سکان رها کنم به خلوت لنگرگاهت در آیم در کنارت پهلو گیرم آغوشت را بازیابم استواری امن زمین را زیر پای خویش
-
آرزوی دل
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 21:36
دست به جان نمی رسد تا به تو برفشانمش بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را گرد در امید تو چند به سر دوانمش ایمنی از خروش من گر به جهان در اوفتد فارغی از فغان من گر به فلک رسانمش آه دریغ و آب چشم ارچه موافق منند آتش عشق آنچنان نیست که وانشانمش هر که بپرسد ای فلان کار دلت چگونه شد خون شد و...
-
مزورد درخت
سهشنبه 29 مردادماه سال 1387 02:23
ترجیج می دهم که درختی باشم در زیرتازیانه کولاک و آذرخش با پویه شکفتن و گفتن تا رام صخره ای در ناز و در نوازش باران خاموش از برای شنفتن. شفیعی کدکنی
-
قصه
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 21:13
دل من باز چو نی می نالد. ای خدا خون کدامین عاشق باز در چاه چکید؟ ه.ا.سایه
-
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
یکشنبه 13 مردادماه سال 1387 23:27
گفتی خاموش کن فانوس آشنایی را گفتم شب بسی تاریک است می خواهم چشمانت را ببینم گفتی که برو هر چه بنفشه هست با خودت ببر گفتم دلم نمی آید بنفشه ها آیه های بهاری اند گفتی بهار تو دل گرفته است آنرا نمی خواهم من به دنبال بهار ابدی هستم . گفتم نغمه عاشقانه ای بخوان که با خود به یادگار ببرم گفتی نفس هر سپیده و طنین هر باران...
-
دلا یک دم رها کن آب و گل را
جمعه 11 مردادماه سال 1387 01:15
ما چو ن دو دریچه روبروی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده عمر آینه بهشت اما ...آه بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته ست زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد من هنوز کودک توام . گوش تیز کرده ام صدای لالایی...
-
جان جانان
شنبه 5 مردادماه سال 1387 22:12
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست وانکه بیرون کند از چان و دلم دست کجاست وانکه سوگند خورم جز به سر او نخورم وانکه سوگند و من و توبه ام اشکست کجاست وانکه جانها به سحر نعره زنانند از او وانکه مارا غمش از جای ببرده است کجاست جان جان است وگر جای ندارد چه عجب انکه جا می طلبد درتن ما هست کجاست غمزه چشم بهانه است وزان سو...
-
میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 20:50
نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می گسترد آن که نهال نازک دستان اش از عشق خداست و پیش عصیان اش بالای جهنم ا پست است آن کو به یکی آری می میرد نه به زخم صد خنجر و مرگش در نمی رسد مگر آنکه از تب وهن دق کند. قلعه عظیم که طلسم دروازه اش کلام کوچک دوستی ست. انکار عشق را چنین که به سرسختی پا سفت کرده ای دشنهیی مگر به آستین اندر...
-
در کوچه سار شب
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 01:44
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند گذرگهی است پر ستم که اندر او به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر...
-
بخوان دوباره این دلم هوای عاشقانه کرده
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1387 00:49
من قامت بلند تو را در قصیده ای چون نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم شب فرا می رسد و دوباره این صیاد پیر هوای صید خورشید دارد .صدای آوازی نمی آید. سکوت آرام و با وقار فرمانروای خانه کوچک من می شود . شب فرا می رسد آهسته و چشمان من در جستجوی ستاره ای در بیکران آسمان این دیار و دلم در جستجوی آرزوی گم گشته ای . بگذار دروازه دلم...
-
بر سرمای درون
شنبه 15 تیرماه سال 1387 01:27
بر سرمای درون همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه گریزگاهی گردد آی عشق آی عشق چهره آبی ات پیدا نیست و خنکای مرهمی بر شعله زخمی نه شور شعله بر سرمای درون آی عشق آی عشق چهره سرخت پیدا نیست غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن و دنج رهایی بر گریز حضور سیاهی بر آرامش آبی و سبزچه برگچه بر ارغوان آی عشق آی...
-
به یاد نادر ابراهیمی
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 23:51
و این زمان مرد دیگری اغاز می کند که هنوز طعم تلخ شکستگی دل را نچشیده است و دشنام دیگران چون تیرهای زهر به دل او ننشسته است و ستایش ایشان او را به ورطه های خالی تحسین خویش نیفکنده است...... و او این تازه سفر کرده ی تنها می خواهد که سوار بر اسبهای سرکش نثر در راه های نکوبیده بتازد و از حصارها ی حصین شهری که بسیار در پای...
-
خانه دوست کجاست ؟
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 02:05
تقدیم به ژانوس عزیز برای اشنا کردن من با عزیزان :پیمان نیلو فر پگاه شیرین محمد و سعید . خانه دوست کجاست ؟ ما همیشه همه جا همه وقت دنبال کسی یا چیزی می گردیم .کسی که نام زیبای دوست را دارا باشد یا چیزی که بوی خوش دوستی داشته باشد. مهم نیست که کجا هستیم در خانه یا دور از ان .زمانی که در خانه پی دوستی میگردیم شاید که راه...
-
تمنای دل
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 22:03
انکه می گوید دوستت دارد خنیا گر غمگینی است که اوازش را از دست داده است ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری غمگین در گلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود انکه می گوید دوستت دارد دل اندوهگین شبی است که مهتابش را می جوید ای کاش عشق را زبان سخن بود هزار افتاب خندان در خرام توست هزار ستاره...
-
برای تو می نویسم
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 22:36
برای تو می نویسم برای تو که ناباورانه در سایه روشن لحظه های عشق و تردید ناباورانه گم گشتی. چه زلال و شفاف بودی وقتی سوگند عشق می خوردی و چه صادفانه بروی سوگند های دروغین لبخند می زدی.زیبا بودی زمانی که خود را به دست های امن دوست داشتن می سپردی . پرنده پندارت تا دشتهای دور دست دوستی پر می کشید و هوای تازه ان را استنشاق...
-
قاصدک
جمعه 3 خردادماه سال 1387 02:01
قاصدک ! هان چه خبر اوردی؟ ازکجا وز که خبر اوردی؟ خوش خبر باشی امّا امّا گرد بام و در من بی ثمر می گردی. انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّار ودیاری باری برو انجا که بود چشمی و گوشی با کس برو انجا که تو را منتظرند قاصدک ! در دل من همه کورند و کرند............. زنده یاد مهدی اخوان ثالث را با شعر قاصدک شناختم تنها...
-
انسانیت
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 18:49
انسانیت!!!! دلم برای تنهایی انسانیت میسوزد ای بزرگ معنای زندگی چه غریبانه در وادی نامردمیها سر در گریبان برده ای حامیان اندکت چه بی صدا به شهادت می رسند دلم برای تنهایت می سوزد هر روز سلاخان چه بی رحمانه پیکر پاکت را تکه تکه می کنند ای بزرگ معنای زندگی چه تنها و غریب مانده ای به یاریش بشتابیم پیش از انکه غریبانه جان...
-
درخت دوستی
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 23:38
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار ارد من گمان می کردم که درخت دوستی همچو سروی سرسبز چار فصلش همه بیراستگی است من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست من چه می دانستم سبزه می بژمرد از بی ابی سبزه یخ می زند از سردی دی من چه می دانستم دل هر کس دل نیست قلبها ز اهن و سنگ قلبها بی خبر از عاظفه اند حمید مصدق
-
بهار
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 02:00
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود داشت با خودش فکر میکرد انگار همین دیروز بود نه کمتر همین یک ساعت بیش بود.......اولین بار بود که او را میدید از دور نگاهش کرد و سوی او به راه افتاد. هوا داشت تاریک میشد با این که بهار نزدیک بود اما هوا هنوز سرد بود.گل و سبزه ای هم دیده نمیشد غیر از سه شاخه...