یاد آن شنبه نوروز بخیر
من به دنبال بهار ابدی می گشتم ..............
در تاریک و روشن غروب و در آستانه نورزی که در راه است با گلهای بهاری سر از زمین بیرون زده به مناجات نشسته ام بار دیگر با خود می گویم دوباره بهار در راه است .باشد که این بار خدای فروردین
نسیم را که پیام آور اشتیاق دلهای خسته است روانه راه تو سازد.نذر این خسته برای آمدنت پیش کش تمامی گلهای این دیار است.
پیش کش زمانی که تو آهسته و سرمست اندر آیی .
تو را من چشم بر راهم.........
باران !
چندان زلال شعر تو امشب
آیینه تصور و تصویر من شده ست
کاینک
به هر چه عشق و ترانه ست
دیوان خویش رابه تو تقدیم می کنم.
شفیعی کدکنی
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را !
فریدون مشیری