باران !
چندان زلال شعر تو امشب
آیینه تصور و تصویر من شده ست
کاینک
به هر چه عشق و ترانه ست
دیوان خویش رابه تو تقدیم می کنم.
شفیعی کدکنی
آخرین برگ سفرنامه ی باران اینستکه زمینچرکین است !
دل سپرده نازنینبه واقع هم زمین چرکین است تا جایی که هیچ بارانی یارای زدودن آن را ندارد.شاد باشی
سلامسهیلاشعری از استاد شفیعی کدکنیعلی ولی هیچکدام از شعرای کدکنی به اندازه ی نسیم وگون به من لذت نمیدهبه دیدنم بیابا احترام
خیزران عزیز سلام همینطور است که گفتید و نسیم و گون در دل همه ما جای خاصی دارد.با کمال میل به دیدارتان می آیم.پاینده باشید.
عاشقم بر لعل شکرخای تو فتنهام بر قامت رعنای تو ماه بر راه اوفتاد از روی تو سرو شرمنده شد از بالای تو پوست در تن خشک دارم همچو چنگ از هوای چنگ روح افزای تو جان من شد مسکن رنج و بلا تا دل مسکین من شد جای تو مرده را زنده کنی ز آوای خویش پس دم عیسی شدست آوای تو باز بنما روی خود ای ماهروی گر پی وصلت بود سودای تو تو دهی بوسه همی بر چنگ خویش من دهم بوسه همی بر پای تو گر سنایی گه گهی توبه کند توبهی او بشکند لبهای تو ***همچنان در زمره عاشقان خویش ما را شمرید . . .
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم ای در دلم نشسته از تو کجا گریزمای نور هر دو دیده بی تو چگونه گونه بینموی گردنم ببسته وز تو کجا گریزم همدل عزیز پاینده باشی.
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی تا من در این سرایم این در ندیده بودم کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان تو در برابر من چون سرو بایستادی ایدون که مینماید در روزگار حسنت بس فتنهها بزاید تو فتنه از که زادی اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا تا بوستان بریزد گلهای بامدادی یاری که با قرینی الفت گرفته باشد هر وقت یادش آید تو دم به دم به یادی گر در غمت بمیرم شادی به روزگارت پیوسته نیکوان را غم خوردهاند و شادی جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد آنست داغ سعدی کاول نظر نهادی
اندر ضمیر دل ها گنجی نهان نهادیاز دل اگر برآید در آسمان نگنجد؛ عطار ؛
سهیلاسلامامیدوارم حالت خوب باشددروطن روزبه روز به نو سالی نزدیک میشویم زندگی دشواراست ولی امید فراوانبه دینم بیا خوشحالم میکنیبا احترام
خیزران عزیز ما هم اینجا با شما ولی از دور نوروز را بو می کشیم.با اینا زمستونو سر می کنم........شاد و سلامت باشید .
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود . . .آمدم به احوالپرسی جانا . . .چشمم به نوشته های قبلی تان خورد ! دلنشین هستند و رنگ ایام نمی گیرند . . .پاینده باشید عزیز راه دور . . .
ای مهربانبا من به خانه تنهایی من بیا تا نوای قدمهایت موسیقی دلنواز این خلوت و آرامبخش دل خلوت نشینم باشد.
سهیلای عزیزسلامازتو خبری نیست واین نگرانم کرده برایت آرزوی سلامت میکنمبا احترام
خیزران عزیز سلام ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشددر درام مانده صید و صیاد رفته باشدممنون از همدلی شما نازنین.
آخرین برگ سفرنامه ی باران اینست
که زمین
چرکین است !
دل سپرده نازنین
به واقع هم زمین چرکین است تا جایی که هیچ بارانی یارای زدودن آن را ندارد.
شاد باشی
سلام
سهیلا
شعری از استاد شفیعی کدکنی
علی ولی هیچکدام از شعرای کدکنی به اندازه ی نسیم وگون به من لذت نمیده
به دیدنم بیا
با احترام
خیزران عزیز سلام
همینطور است که گفتید و نسیم و گون در دل همه ما جای خاصی دارد.
با کمال میل به دیدارتان می آیم.
پاینده باشید.
عاشقم بر لعل شکرخای تو
فتنهام بر قامت رعنای تو
ماه بر راه اوفتاد از روی تو
سرو شرمنده شد از بالای تو
پوست در تن خشک دارم همچو چنگ
از هوای چنگ روح افزای تو
جان من شد مسکن رنج و بلا
تا دل مسکین من شد جای تو
مرده را زنده کنی ز آوای خویش
پس دم عیسی شدست آوای تو
باز بنما روی خود ای ماهروی
گر پی وصلت بود سودای تو
تو دهی بوسه همی بر چنگ خویش
من دهم بوسه همی بر پای تو
گر سنایی گه گهی توبه کند
توبهی او بشکند لبهای تو
***
همچنان در زمره عاشقان خویش
ما را شمرید . . .
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده بی تو چگونه گونه بینم
وی گردنم ببسته وز تو کجا گریزم
همدل عزیز پاینده باشی.
ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی
شاد آمدی و خرم فرخنده بخت بادی
تا من در این سرایم این در ندیده بودم
کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی
چون گل روند و آیند این دلبران و خوبان
تو در برابر من چون سرو بایستادی
ایدون که مینماید در روزگار حسنت
بس فتنهها بزاید تو فتنه از که زادی
اول چراغ بودی آهسته شمع گشتی
آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی
خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا
تا بوستان بریزد گلهای بامدادی
یاری که با قرینی الفت گرفته باشد
هر وقت یادش آید تو دم به دم به یادی
گر در غمت بمیرم شادی به روزگارت
پیوسته نیکوان را غم خوردهاند و شادی
جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد
آنست داغ سعدی کاول نظر نهادی
اندر ضمیر دل ها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
؛ عطار ؛
سهیلا
سلام
امیدوارم حالت خوب باشد
دروطن روزبه روز به نو سالی نزدیک میشویم زندگی دشواراست ولی امید فراوان
به دینم بیا خوشحالم میکنی
با احترام
خیزران عزیز
ما هم اینجا با شما ولی از دور نوروز را بو می کشیم.
با اینا زمستونو سر می کنم........
شاد و سلامت باشید .
من می روم ز کوی تو و دل نمی رود . . .
آمدم به احوالپرسی جانا . . .
چشمم به نوشته های قبلی تان خورد ! دلنشین هستند و رنگ ایام نمی گیرند . . .
پاینده باشید عزیز راه دور . . .
ای مهربان
با من به خانه تنهایی من بیا تا نوای قدمهایت موسیقی دلنواز این خلوت و آرامبخش دل خلوت نشینم باشد.
سهیلای عزیز
سلام
ازتو خبری نیست واین نگرانم کرده برایت آرزوی سلامت میکنم
با احترام
خیزران عزیز سلام
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در درام مانده صید و صیاد رفته باشد
ممنون از همدلی شما نازنین.