سهیلای عزیز سلام امیدوارم حالت خوب باشد وقتی از پست دوستی جا میمانم شرمنده میشوم وحالا به شما یک شرمندگی بدهکارم به هرروی میبخشید.قبلا درباره ی ارادتم به سایه برایت نوشته ام .درمورد شفیعی کدکنی هم وکارهای ارزنده ادبیش کیست که ازاندکی شعوربرخورددارباشد واهمیت اورا درکارادبیات معاصر وقدیم ترایران نداند.من خود همیشه بااسم شفیعی کدکنی به یادنسیم وخارش می افتم که اخیرا شیرین آن را دروبلاگش گذاشته بودومن خود قبل ترآن را درپشوتن انتشارداده بودم هم آنجاوهم اینجا آنچه پررنگ است ضرورت آزادی بیان وجایگزینی دیالوگ به جای منولوگ است به نظر میرسد که استاد درشرایطی به سربرده ومیبرد که کفتن راباتاحدتازیانه خوردت ازکولاک سختی هارابه شنیدن تنهاارج میگذاردبه هرحال آنچه برروشنفکران وتولیدکنندگان کالاهای فرهنگی صدساله ی اخیردرایران گذشته فوق العاده غم انگیز وداستان درازدامنیست باادب احترام ومحبت بیکران
ژانوس عزیز و گرامی با سلام و
همه دوستان نازنینی که اینجا منو مورد محبت خودشون قرار میدهند دسته گلهای گلشن شما هستند و وجود شما همیشه چه دیر بیایید و چه زود گرمی بخش این محفل هست و باعث افتخار من .هر زمان که بیایید صفای قدمتان.
من هم نسبت به اساتید دکتر کدکنی و ابتهاج بسیار بسیار نازنین ارادت خاص دارم و کلام شیوا و شیرین آنها هر حقیقت تلخی را به زیبایی به قلم می کشد.
متاسفانه همانطور هست که گفتید تاریخ صد ساله اخیر این پیام آوران فرهنگ داستان غم انگیزی است .
زیباترین صدا،صدای درخت است که همه عمر از هیچ نمی نالد، نه از اره آذرخش،نه از نعره تندر نه از تازیانه باد و نه از سوز خزان زیباترین کلام،کلام درخت است که در همه عمر هیچ نمی گوید و بر پای ایستاده است و دستانش بارورند برای درخت چه فرق می کند؟ درخت،میوه را به خدا تعارف می کند با سرانگشتانی که به آسمان برافراشته است اما کودکان به سنگ از او باز می گیرند و پیران بر نردبان و جوانان با شکستن شاخه ها سلام بر درخت که "غرور تملک ندارد" و هر چه اوراست،به پیشکش می دهد وحتی اگربه سنگ زنند،میبخشد!
با درود و احترام
سلام پگاه نازنین
شعر بسیار زیبایی نوشتی که پر از گفتن بودن . به یاد شعر زنده یاد سیاوش کسرایی افتادم که می گوید:
تو قامت بلند تمنایی ای درخت ........... چون با هزار رشته تو با جان خاکیان پیوند می کنی پروا مکن ز برق پروا مکن ز رعد که بر جایی ای درخت
سر بکش ای رمیده که همچون امید ما با مایی این یگانه و تنهایی ای درخت.
گر رود دیده و عقل و خرد وجان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از یشان تو مرو
هست طومار دل من به درازی ابد بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت که ز صد بهتر و ز هجده هزاران تو مرو
تو زعشق خود نپرسی که چه خوب و دل ربایی دو جهان به هم بر آید چو جمال خود نمایی تو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویی نه مکان ترا نه سویی و همه به سوی مایی به تو دل چگونه پوید؟ نظرم چگونه جوید که سخن چگونه پرسد ز دهان که تو کجایی؟
سهیلای عزیز سلام ممنونم که به صفای قدم خانه را روشن کردی انتخاب زیبایی هم بود من هم به این معتقدم که باریک راه در جریان حتی اگر از شوره زار و صخره و سنگ هم بگذرد می ارزد به صد هزار من آب راکد شاد باشی
بیتای نازنین
زنده باشی و سلامت . ممنون که نام زیبای تو دوباره زینت بخش این برگ است.
دل سپرده
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1387 ساعت 01:29 ق.ظ
ای که با سلسله زلف دراز آمده ای فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای ساعتی ناز مفرمای و بگردان عادت چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ که به هر حال برازنده ناز آمده ای آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل چشم بد دور که بس شعبده باز آمده ای آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب کشته غمزه خود را به نماز آمده ای زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست مگر از مذهب این طایفه باز آمده ای
ندانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
سلام
من این شعر استاد رو عاشقشم
واقعا انتخابتون حال داد
از خودتون میشه بیشتر بنویسید؟
سلام فرزاد عزیز
ممنون که به من سر زدی . چشم حتمآ سعی می کنم که بیشتر فعال باشم کمی سرم شلوغ بوده در اولین فرصت دوست نازنین .
سهیلای عزیز
سلام
امیدوارم حالت خوب باشد
وقتی از پست دوستی جا میمانم شرمنده میشوم وحالا به شما یک شرمندگی بدهکارم به هرروی میبخشید.قبلا درباره ی ارادتم به سایه برایت نوشته ام .درمورد شفیعی کدکنی هم وکارهای ارزنده ادبیش کیست که ازاندکی شعوربرخورددارباشد واهمیت اورا درکارادبیات معاصر وقدیم ترایران نداند.من خود همیشه بااسم شفیعی کدکنی به یادنسیم وخارش می افتم که اخیرا شیرین آن را دروبلاگش گذاشته بودومن خود قبل ترآن را درپشوتن انتشارداده بودم هم آنجاوهم اینجا آنچه پررنگ است ضرورت آزادی بیان وجایگزینی دیالوگ به جای منولوگ است به نظر میرسد که استاد درشرایطی به سربرده ومیبرد که کفتن راباتاحدتازیانه خوردت ازکولاک سختی هارابه شنیدن تنهاارج میگذاردبه هرحال آنچه برروشنفکران وتولیدکنندگان کالاهای فرهنگی صدساله ی اخیردرایران گذشته فوق العاده غم انگیز وداستان درازدامنیست
باادب احترام ومحبت بیکران
ژانوس عزیز و گرامی با سلام و
همه دوستان نازنینی که اینجا منو مورد محبت خودشون قرار میدهند دسته گلهای گلشن شما هستند و وجود شما همیشه چه دیر بیایید و چه زود گرمی بخش این محفل هست و باعث افتخار من .هر زمان که بیایید صفای قدمتان.
من هم نسبت به اساتید دکتر کدکنی و ابتهاج بسیار بسیار نازنین ارادت خاص دارم و کلام شیوا و شیرین آنها هر حقیقت تلخی را به زیبایی به قلم می کشد.
متاسفانه همانطور هست که گفتید تاریخ صد ساله اخیر این پیام آوران فرهنگ داستان غم انگیزی است .
با سپاس از شما دوست نازنینم.
سلام سهیلای گرامی
زیباترین صدا،صدای درخت است
که همه عمر از هیچ نمی نالد،
نه از اره آذرخش،نه از نعره تندر
نه از تازیانه باد و نه از سوز خزان
زیباترین کلام،کلام درخت است
که در همه عمر هیچ نمی گوید
و بر پای ایستاده است و دستانش بارورند
برای درخت چه فرق می کند؟
درخت،میوه را به خدا تعارف می کند
با سرانگشتانی که به آسمان برافراشته است
اما کودکان به سنگ از او باز می گیرند
و پیران بر نردبان و جوانان با شکستن شاخه ها
سلام بر درخت که "غرور تملک ندارد"
و هر چه اوراست،به پیشکش می دهد
وحتی اگربه سنگ زنند،میبخشد!
با درود و احترام
سلام پگاه نازنین
شعر بسیار زیبایی نوشتی که پر از گفتن بودن . به یاد شعر زنده یاد سیاوش کسرایی افتادم که می گوید:
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
...........
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز برق پروا مکن ز رعد
که بر جایی ای درخت
سر بکش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی این یگانه و تنهایی ای درخت.
شاد و سلامت باشی.
سلام دوست من
ممنون که به من سر زدی
بلاگتو خیلی دوست داشتم انقدر که همه ارشیو رو خوندم
موفق باشید
فرناز نازنین سلام
از تو دوست خوب هم ممنون که به بازدید آمدی . امید که باز هم اسم زیبات رو ببینم.
با مهر
سلام
خوبی؟
آپ کردم [گل]
سلام مانی جان ممنون ازتو حتما به تو سر می زنم.
گر رود دیده و عقل و خرد وجان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از یشان تو مرو
هست طومار دل من به درازی ابد
بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر و ز هجده هزاران تو مرو
تو زعشق خود نپرسی که چه خوب و دل ربایی
دو جهان به هم بر آید چو جمال خود نمایی
تو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویی
نه مکان ترا نه سویی و همه به سوی مایی
به تو دل چگونه پوید؟ نظرم چگونه جوید
که سخن چگونه پرسد ز دهان که تو کجایی؟
سهیلای عزیز سلام
ممنونم که به صفای قدم خانه را روشن کردی
انتخاب زیبایی هم بود من هم به این معتقدم که باریک راه در جریان حتی اگر از شوره زار و صخره و سنگ هم بگذرد می ارزد به صد هزار من آب راکد
شاد باشی
بیتای نازنین
زنده باشی و سلامت . ممنون که نام زیبای تو دوباره زینت بخش این برگ است.
ای که با سلسله زلف دراز آمده ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
ساعتی ناز مفرمای و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
که به هر حال برازنده ناز آمده ای
آب و آتش به هم آمیخته ای از لب لعل
چشم بد دور که بس شعبده باز آمده ای
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشته غمزه خود را به نماز آمده ای
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلوده ست
مگر از مذهب این طایفه باز آمده ای
ندانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
سهیلای عیز
سلام
دلم هوای توراکرده بود
امیدوارم سلامت باشی
با احترام
سلام دوست بزرگوار م
پیام مهر شما همیشه و در هر صورت به من می رسد .سپاس از لطف شما . شاد و سلامت باشید.
دلم این روزها بدجوری گرفته است...
از شعر و جمله و . . . چیزی عایدم نمی شود!!!
فقط
دلم گرفته است . . .
دوست عزیز دل سپرده نازنین
احساس کرده بودم که کمی دلتنگی . دل گرفتگی نیز بخشی از دل سپردگی است .نگران نباش این نیز بگذرد.
برایت آرامش و شادی آرزو می کنم .