درخت دوستی بنشان که کام دل به بار ارد
من گمان می کردم
که درخت دوستی همچو سروی سرسبز چار فصلش همه بیراستگی است
من چه میدانستم هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم سبزه می بژمرد از بی ابی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست
قلبها ز اهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاظفه اند
حمید مصدق
ار ابراز نظرت با تلفیق اشعار خیلی خوشم میاد روح حساسی داری.